|  | Extraordinary Girl | ||
|  
 
 | Monday, January 30, 2006 
 از روزی که یادم مياد زندگی هر روز یه  ريدمون جديد برام داشته...... هی من ريدم، هی اون ريد... من کوتاه نميومدم.... ولي با اين آخری ...ديگه تسليم شدم...آره! ضعيف شدم... ديگه دفاع نمی کنم.... ديگه واقعا نمی تونم... خستم... ديگه دکتر نمی رم... ديگه برام مهم نيست..... اگه ميشد همين حالا تمومش می کردم...ولی بايد یکم صبر کنم...خودش داره تموم می شه.... حالم خيلی بده....خيلی...خيلی 
 
 |