|  | Extraordinary Girl | ||
|  
 
 | Saturday, October 25, 2003 
 
مامان میدونم که ازین که برم تو اتاقم..در رو ببندم و ازت خواهش کنم مزاحم ارامشم نشی متنفری
 ولی مامان خودتم میدونی که من اگه الان زندم به خاطر تو هست میدونی که من عقایدم 180 درجه با تو و اون یکی بچه ات فرق میکنه میدونی که من وبلاگ دارم...میدونی یه سری دوست دارم که همه حرف هایی که میترسم جلوی تو بزنم رو به اونا میزنم...یادمه یه دفعه برات ازrock’n’roll حرف زدم..از فلسفه پیدایش این سبک....یادته در جوابم چی گفتی؟ گفتی ببینم تو که راک نمیزنی؟!!! کف کرده بودم....از تمام حرفای من این یه تیکه رو گرفتی....آخه مادر من ...من اگه بخوام راک بزنم که نمیام اطلاعات در اختیارت قرار بدم مامان با اینکه خیلی دوست دارم...میخوام یکم بد باشم.....می خوام یکم اونی نباشم که تو می خوای...مامان دارم ضرر میکنم ولی دوست دارم....باور کن.....پس وقتی میرم تو اتاق مزاحمم نشو؟خب؟ 
 
 |