|  | Extraordinary Girl | ||
|  
 
 | Thursday, October 23, 2003 
 
آدمیزاد یکه و تنها و بی پشت و پناه است 
 و در سرزمین ناسازگار گمنامی زیست می کند که زاد و بوم او نیست. با هیچ کس نمی تواند پیوند و دلبستگی داشته باشد ...خودش هم میداند...چون از نگاه و وجناتش پیداست می خواهد چیزی را لا پوشانی کند خودش را به زور جا بزند...گیرم مچش باز میشود:میداند که زیادی است حتی در اندیشه و کردار و رفتارش هم آزاد نیست .از دیگران رو در واسی دارد می خواهد خودش را تبرئه کند دلیل میتراشد .از دلیلی به دلیل دیگرمی گریزد اما اسیر دلیل خودش است چون از خیطی که به دور او کشیده شده نمیتواند پایش را بیرون بگذارد گمنامی هستیم در دنیایی که دام های بیشمار در پیش ما گسترده اند و فقط برخوردمان با پوچ است.همین تولید بیم و هراس می کند درین سرزمین بیگانه به شهرها و مردمان و کشورها و گاهی به زنی بر می خوریم...اما باید سر به زیر از دالانی که در ان گیر کرده ایم بگذریم.زیرا از دو طرف دیوار است 
 
 |