|  | Extraordinary Girl | ||
|  
 
 | Tuesday, September 09, 2003 
 
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
 سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه اورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه میاید برون...ابری شود تاریک چو دیوار ایستد پیش چشمانت نفس کاینست پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟ مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سردست ....آی دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم منم من سنگ تیپا خوردهء رنجور منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در بگشای دلتنگم حریفا!میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد تگرگی نیست مرگی نیست صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وتم بگذارم حسابت را کنار جام بگذارم چه میگویی که بیگه شد...سحر شد...بامداد آمد؟ فریبت میدهد...بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است این.یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان..مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است حریفا! رو چراغ باده را بفروز....شب با روز یکسان است سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دست ها پنهان نفس ها ابر...دلها خسته و غمگین درختان اسکلت های بلور آجین زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهرو ماه زمستان است. 
 
 |